loading...

بنویس ببین بکش لذت ببر😄

طراحی و نوشتن لذتی داره که موقع آهنگ گوش کردن فقط تجربه کردم 🌈

بازدید : 391
شنبه 30 آبان 1399 زمان : 15:37

هوا خیلی غم انگیز شده، انگار یک نفر با قلمو روی بومِ آسمون با رنگ خاکستری خیلی مشغول شده.

فن بیان جلسه ۴
بازدید : 346
جمعه 29 آبان 1399 زمان : 5:38

با ستارگان برقص

با درخشش هوس برانگیزشان

دست در دست ماه

در آسمانی که آبیست نه سیاه

رو به روی خورشید برقص

تا گرمایش حفظت کند

و نورش پرورشت دهد

و همیشه به یاد داشته باش

که هیچ وقت ماه را فراموش نکنی

او در تاریکی کنارت بود

و راهنمای تو شد

نور که آمد رفت

تا به یاد تاریکی‌ها نیفتی

و رفت که چراغی در تاریکی‌های دیگر باشد

با ستاره‌ها دوست باش

که هر کدام خود نوریست

و نور چیزیست ارزشمند

اما به آنها وابسته مشو

چرا که ستاره‌ها همیشه آنچه نشان میدهند نیستند

در این جشن ماه و خورشید و ستارگان دعوت اند

اما میهمان اصلی تویی

گرچه باور نداری

اما باد برای تو است که مینوازد

و این را بدان همچو تصویری که در ذهنت هک شده است؛

در این دریای پر از همه و هیچ

مطمئن ترین فقط آنچه است

که حس میکنی

پس احساست را همیشه

​​​​​​​در بالاترین جایگاه بگذار

اما در آن غرق نشو

که مطمئن ترین دریاها هم

غواصانی را بلعیده اند

​​​​​​​🍁

شعر, احساسات
پیام تبریک سید حبیب الله شیدایی بخشدار مرکزی شهرستان بستک به مناسبت روز خبرنگار
بازدید : 357
جمعه 29 آبان 1399 زمان : 5:38

رمانی پر از هیجان و لحظات حساس و نفس گیر

چه کسی میدونه¿

شاید حقیقتی ناگفته باشه¡

* * *

تو خواب فریاد میکشم، اما صدایی ازم در نمیاد. انگار راه گلوم بسته شده و نمیتونم چیزی بگم.

دوباره در همون کابوس‌های همیشگی گیر افتادم. یک پسر بچه که جلوی من ایستاده و به من نگاه میکنه و لبخند میزند. یک لبخند ساده مثل لبخند تمام بچه‌هایی که پر از مهربونی و علاقست.

در واقع این اصلا ترسناک نیست.

پسرک خیلی هم مهربونه و تنها چیزی که میگه اینه:

((میای با هم بازی کنیم؟ من تنهام.))

ولی هربار که میخوام حرفی باهاش بزنم یا کنارش برم، انگار راه طولانی و طولانی و طولانی تر میشه و همینطور کش میاد.

دست آخر هم پسرک رو گم میکنم و تنها چیزی که میشنوم صدای فریاد‌هاشه که کمک میخواد. اما به خاطر چی؟ چرا یکهو غیب میشه؟

به هیچ کدوم از این سوال‌ها فکر نمی‌کنم و همیشه فقط میدوم تا به اون برسم ولی هیچ وقت بهش نمیرسم و همیشه آخر سر،راه ناپدید میشه و من داخل سیاهی سقوط میکنم و تا بی انتها این ادامه دارد...

از خواب می‌پرم. میدونستم خواب بودم. یعنی دیگه تمام اتفاقاتش رو حفظم. با این شب میشه ۲ هفته که این خواب رو پشت سر هم میبینم.

خیس غرق شدم و دست و پام میلرزه. اتاق تاریک یکهو روشن میشه و مجبور میشم چشمام رو چند لحظه ببندم. به سقف نگاه میکنم لامپ روشن شده.

_ دوباره همون خواب رو دیدی ؟

+ دوباره بیدارت کردم؟

به ستاره که تو چار چوب در اتاق ایستاده نگاه میکنم. زیر چشماش پف کرده و این یعنی تا الان بیدار بوده و کار میکرده.

_ نه بیدار بودم، صدای جیغتو شنیدم. جواب ندادی دوباره همون خوابه؟

+ مگه میشه اون نباشه.

میدونم که خیلی خسته است. حتما باز هم رئیسش اون پیر مرد بد اخلاق بهش اضافه کاری داده.

ستاره خواهر بزرگتر من ۲۲ سال داره و تو شرکت تبلیغاتی گرافیسته. از ۴ سال پیش که مادر و پدرمون تو تصادف فوت کردن اون تقریباً تمام مسئولیت‌ها رو به عهده گرفت.البته تا چند ماه در کنار مامان جون و آقاجون یعنی پدر و مادر بزرگمون بودیم. اما مادر و پدرمون خیلی رابطه خوبی با خانواده نداشتن و در نتیجه بعد از گذشت چند ماه و وقتی ستاره خونه‌‌‌ای پیدا کرد و با پول ارثیه اون رو خرید از اونجا رفتیم و تنها سالی دو یا سه بار به دیدنشون میریم، که همون هم برای من خیلی سخته.

+ دوباره اضافه کاری گرفتی؟

_ خودت که میدونی رئیسم چطور آدمیه. حالا نصفه شبی این بحث رو دوباره شروع نکن، نیم ساعت دیگه تموم میشه فقط چند خط مونده.

+ چشماشو نگاه کن چند ساعته داری تایپ میکنی؟ برو بخواب بقیش با خودم.

_ خواهر کوچیکه من میخواد جای من رو بگیره؟ چیزی نیست زود تموم میشه میخوابم.

+خودتم میگی چیزی نیست. خودم انجامش میدم برو بگیر بخواب. تازه با این کابوس دیگه خوابم نمیبره، طبق معمول چند ساعت بیدارم. ترجیح میدم از این چند ساعت حداقل یکمش رو مشغول باشم.

_ اگر تو نبودی من چیکار میکردم سمین؟ باشه فقط خودتو خسته نکن. تازه رئیسم بفهمه یه دختر ۱۶ ساله مقاله رو تموم کرده با لگد بیرونم میکنه.

+ اگر من نبودم تو راحت تر بودی. خسته هم نمیشم شبت به خیر.

لبخند کمرنگ ستاره روی لبش یعنی دوباره رفت تو فکر. همیشه همینطور است. وقتی آروم میخنده یعنی تو فکره.

_ اگر تو نبودی من میمردم، شبت به خیر.

میدونستم یک حرف احساسی میزنه. حتما دوباره یاد مامان بابا افتاده.

از اتاق بیرون میره و چند ثانیه بعد صدای در اتاق که آروم بسته میشه رو میشنوم.

آروم از روی تخت بلند میشم و جلوی آینه میرم. چشم‌هام قرمزه و موهام تو هم گره خورده. روی میزی که آینه روشه حسابی شلوغه. اصلا حوصله شونه کردن ندارم.

از اتاق بیرون میرم و تو‌هال به میز پر از ورقه و دست نوشته نگاه میکنم. لامپ روشن نیست و با نور لپتاب میز روشن است. دوباره تو تاریکی کار میکرده.

خیلی دلم میخواست میتونستم از این شرایط خلاصش کنم، اما خودم هم توش گیر افتادم...

کابوس, رمان, کابوس ۱
پیام تبریک سید حبیب الله شیدایی بخشدار مرکزی شهرستان بستک به مناسبت روز خبرنگار
بازدید : 336
چهارشنبه 27 آبان 1399 زمان : 21:38

بازدید : 392
سه شنبه 26 آبان 1399 زمان : 11:37

بازدید : 237
دوشنبه 25 آبان 1399 زمان : 4:38

دلم میخواد همه چیز رو ول کنم و برم جهانگردی. آبشار‌ها و جنگل‌های سر سبز دنیا رو ببینم و با عجایب هفتگانه جهان سلفی بندازم🤤🌌

هرآنچه که باید از نحوه رای ها و امتیازات, در خصوص بهترین های لیگ دانست...
بازدید : 263
دوشنبه 25 آبان 1399 زمان : 4:38

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی